×293×

ساخت وبلاگ
سلام. آیلتس شدم 7. خدایا مرسی:)این چند روز بعد ایلتس، به خودم رسیدم، یه دوره یوگا با ادرین شروع کردم و روز اولش واقعا معرکه بود، به لحاظ حس خوبش و ارامشش توی بدنم. کتاب "پایان تنهایی" رو بالاخره تموم کردم و فردا پسش می دم، تا یه کتاب خفن تر خودم رو مهمون کنم. همچنان از کتابای فلسفی دوری می کنم و در تلاشم تا رمان های بیشتر بخونم، چون رمان قشنگ تره. پادکست رخ همچنان رفیق صبحامه وقتی که حاضر میشم و خط چشم می کشم. و امیدوارم بتونم درسای این دوهفته رو که نخوندم برسونم....و من همچنان لعیایی هستم، با ذوق شدییییییییدی برای زندگی آزادانه:) ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 14:45

امروز هوا مععععععععععععععرکه بود.بعد کلاس با سمیر رفتیم یه املت زدیم. بعد یکم قدم زدیم و اینا و برام شیرکاکائو خریده بود.کی با شیرکاکائو خر ذووووووووق میشه، تو اون هوا؟ درسته من :)))))))))))))))بعد یکم تمرین حل کردیم و رفتیم ناهاربعد ناهار برگشتیم سالن مطالعه تصمیم دارم دیگه سالن بالا رو نرم چون خیلی بچه ها هستن و همش داریم درس نمیخونیم و چرت و پرت می گیم و می خندیم. بعدش دیدیم درس نمی خونیم... برای همین رفتیم پارک لالهامروز سمیر خیلی پررنگ بود برام... به خصوص که صبا فکر کرد رل زدیم و یه تبریک بهم گفت منم مث خر زل زدم بهش و هیچی نگفتم...ای کاش حداقل با شوخی خنده یه چیزی می گفتم.. سکوت نمی کردم همش...+لبخندۀ تو جانمو مغلوب رویا می کنهانگار جهان وا میسته و مارو تماشا می کنهشب از نگاهت آینه رو پر از ستاره می کنهبرهنه می شه از خودش به من اشاره می کنه ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 14:45

روزهایی که "اولین ها" زیاد تجربه می‌شوند... ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 14:45

پاییز برام اینطوریه که تماااام روز رو دارم لذت میبرم.

اخر روز که میشه، دم دمای غروب، بینهایت دلم می گیره....

به قول ساموئل ، فکر می کنی چرا پاییز ملت زیاد رل می زنن؟ چون ادم به شدت احساس تنهایی داره....

عوضش تا پا میذارم به خونه و اتاق، چنان ارامشی میگیرتم که میگم خدایا شکرت که محیط امن دارم، اتاق خودمو دارم، تخت خودمو زیر پتو می تونم بخزم و خود خود خودم باشم.

×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 0:20

امروز حدود 45 مین با سجاد صحبت کردم، بعد کلاس آماری. خیلی ارامش بخش بود برام. توی اون هوای تنگ غروب و بعد کلاس... وقتی از مشکلم با سمیر براش گفتمیه حرف خیلییی قشنگ بهم زد. گفت تو حتی اگه عاشق طرف هم باشی نباید توی رابطه "تحمل کنی یا کنار بیای" اولویت با اذیت نشدن خودته... حتی اگه بمیری براش... تو که میگی خیلیم دوستش نداری... و بهم گفت تو ارزشت خیلی بالاتر ازینه که خودتو به خاطر این چیزا ناراحت کنی... و گفت من لعیا رو همیشه یه دختر خندون میبینم، که توی تنهاییاشم حالش خوبه و میخنده، تو باید شاد باشی همیشه... آخرشم، خدافظی کردنی، گفت یدونه بخند، بعد برم.... و من چقدر خوشحالم که انقدر بزرگ شدم، که همه چیزو راحت میپذیرم و کنار میام با این اتفاقات، که قراره همش برام تجربه بشن.. هنوز تصمیم محکمی نگرفتم، اما چیزی که. میدونم، اینه که هرگز نمیخوام خودمو بیشتر ازین اذیت کنم... ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 0:20

فیلم when the day comes رو دیدم.اگر دو سال پیش این فیلم رو می دیدم، نمی دونم چه ری اکشنی می داشتم... ولی از سال گذشته، تمام اتفاقات این فیلم رو به چشم دیدم، به جز پایان خوبش که براندازی دیکتاتوری بود....+چجوری، ادم هایی که به نحوی جامه عمل به ظلم می پوشونن، زندگی می کنن؟ چجوری؟ چجورری؟ با چه توجیحی؟قانون؟ مگر قانون رو جز افراد ظالم نوشتن؟...ای کاش آروم بگیرم. ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 0:20